مرا هزار امید است و هر هزار تویی
شروع شادی و پایان انتظار تویی
بهارها که ز عمرم گذشت و بی تو گذشت
چه بود غیر خزان گربهار تویی
دلم زهر چه به غیر از تو بود خالی ماند
در این سرا تو بمان ای که ماندگار تویی
شهاب زود گذر لحظه های بوالهوسی است
ستاره ای که بخندد به شام تار تویی
جهانیان همه گر تشنگان خون من اند
چه باک زان همه دشمن که دوستدار تویی
دلم صراحی لبریز آرزومندیست
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
غزل چشمت، غزل مویت، غزل لبهات بانو جان
خدا رحمش بیاید برمخاطب هات بانو جان
نگاهت منتقدها را حسابی بی زبان کرده
وشاعرهای سر در گم که درشب هات بانو جان
غنایی راه رفتن ها ، حماسی عشوه کردن ها
چه می چسبد برای ما مجرب هات بانو جان
تبم تند است و هذیانم مفاعیلن مفاعیلن
دعا کن قسمتم باشد تو وتب هات بانو جان
رسیدم روی این بیتی که عمرش یازده قرن است
و میپرسم به شکلی که مؤدب هات بانو جان
تو مرصاد العبادی یا فروغ کشف الاسراری
که رندی می گذارد سر به مکتب هات بانو جان
تو لامذهب ترین شعری که خیلی دوستش دارم
به می سجاده رنگین شد؛ وشد لب هات بانو جان
این دلاویزترین حرف جهان را
همه وقت
نه به یک بار و به ده بار
که صد بار بگو
"دوستم داری؟" را با من بسیار بگو
"دوستت دارم" را با من بسیار بگو!
فریدون مشیری
پی نوشته :
حواست باشد که عشق پیری چون بجنبد سر به رسوایی زند .
درباره این سایت